بدترین ساعتهای روز بهترین زمان برای رفتن به کتابفروشی است؛ مثلا ساعت 14 و 53 دقیقه. علت این تقارن خلوت بودن کتابفروشی است. خلوت بودن هم به این دلیل مهم است که غالبا کتابفروشیها، نسبت به تعداد کتابهایشان، کوچک هستند و فضای حرکت میان قفسهها تنگ است. به جاده دوطرفه یک بانده میمانند. اگر طرف مقابل از جنس موافق نباشد که دیگر هیچ. به دلایل فرنگی و فرهنگی باید با چنان مهارتی مماس و موازی او رد شویم که حتی یک مولکلول از دو طرف به هم نخورند. گاهی دستاندازها پستی و بلندی بیش از حدی دارند و گذرگاه حکم گردنه کوه را پیدا میکند. باید با چسباندن کمر و پشت دستها و پاها به قفسهها، به پهلو از آن منطقه صعبالعبور بگذریم. راهحل این است که یا کتابفروشیها بزرگ شوند یا فرهنگ گشوده شود و به همین دلیل این مشکل حل نخواهد شد؛ زیرا تا کتابفروشیها رونق نگیرند، فرهنگ تغییر نمیکند و بالعکس. بدبختی را میبینید؟ بقیه مشکلات ما نیز به همین شکل است. بیچاره ملتی که مشکلاتش دوری باشد!
باری، طبق پیشبینی کسی نبود جز فروشندگان و خمیازههای بعدازظهرشان و یک دخترخانم خیلی جوان که داشت دستهایش را روی عطف کتابها میکشید. روی کیف شلوول و فسفریاش که مثل یک لیموی چلانده، مچاله شده بود دو سه پیکسل جینگیل مینگیلی چسبانده بود و یک کف دست دستمال لابهلای موهای انبوهش فرو کرده بود که به آن میگویند روسری. من از تصویر باباسفنجی روی پیکسلهای کیفش به سمت ذهن او نقب زدم. بهنظرم آمد که از آن دسته دخترهایی باشد که فقط کتابهایی را میخرند که روی جلدشان قلبهای قرمز و گلبرگهای صورتی نمناک باشد با عنوانهایی همچون "دلشکسته باران"، "باران عشق و زنگ"، "قلبهای سنگی و رنگی"، "آهها و دستمالها"، "اینطوری فین کن دختر!" و موضوع آخری این است که چگونه با زبان بدن در سی ثانیه مخ کسی را بزنیم که در پانزده ثانیه مخ ما را بزند. ما که نه، آنها.
با این تصور وقتی شنیدم: «یک کتاب خوب برای کلیت فلسفه ی میخوام»، فهمیدم کل حفاریام در جهان ذهن اشتباه بوده است. یعنی از ذهن شخص دیگری سردرآورده بودم؛ یحتمل دوستِ دخترعمهی همسایهاش. میخواهید باور کنید یا نه، اما واقعیت این است که اذهان فردی گسسته از هم نیستند. به علاوه، عالم ذهن جهان بسیار تاریک و پیچیدهای است و کسی که به آن پا بگذارد، بعید است عاقبت گموگور نشود.
فروشنده کتابی به دست او داد، اما دخترک نالید: «معاصر نه، فلسفه ی کلاسیک میخوام.» این حرفش تعداد چشمانم را به توان سه رساند. بعد از اینکه دو سه کتاب به او معرفی شد، پرسید: «کتاب "ت" ارسطو چطوره؟» و فروشنده فوری پراند: «افتضاحه» و شروع کرد به دریوری گفتن و فقط به ارسطو فحاشی نکرد. در نهایت هم گفت برای امروز اصلا کتاب مفیدی نیست و فقط بهدرد عهد دقیانوس میخورد.
برخی و شاید بسیاری گمان میکنند برای آموختن درباره موضوعی، جدیدترین کتابها مطلقا بهترینها هستند. کتابهای گذشتگان چیزی ندارد که کتابهای جدید آنها را در بر نداشته باشد. این پندار غلط مبتنی بر یک پیشفرض نادرست است. این افراد گمان میکنند دانش بشری در همه زمینهها بهصورت خطی رشد میکند. اما اینطور نیست. برای مثال "ت" ارسطو همچنان از بسیاری کتابهای ی-اجتماعی معاصر آموزندهتر است. این امر دلایل متعددی دارد. در اینجا به یک دلیل ساده اشاره میکنم.
ما امروزه مشکلات گوناگون و فراوانی داریم که نمونههای مشابه آنها در گذشته هم وجود داشته است. همه مشکلات ما منحصربهفرد نیستند. به علل مختلف، این مشکلات در گذشته شدیدتر و گزندهتر بودهاند؛ برای مثال امروزه نهادهای ناظر و کنترلکننده بهطرز چشمگیری جلوی زیادهرویها را میگیرند، ولی در گذشته چنین موانعی وجود نداشت. به دلیل همین "گزندگی" شدید، مشکلات بیشتر جلب توجه میکردند. این امر باعث میشد که نظر اندیشمندان به آنها معطوف گردد. در نتیجه، نظرورزی آنها را بیشتر تحریک میکرد. آن "گزندگی" شدیدِ مشکلات و این اندیشیدگیِ زیادِ متفکران باعث میشد که بصیرتهای نافذی حاصل شود که اینک پس از قرنهای بسیار همچنان جالب، تازه و آموزنده باشند و همچون جواهری ارزنده بدرخشند. ارسطو نیز یکی از خردمندان بزرگ و معتدل تاریخ بود. کتاب "ت" او نیز هنوز هم یکی از منابع تجربه، خردمندی و میانهروی است. آیا این حرف ارسطو در "ت"، که فقط یکی از حرفهای ساده و معمولی اوست، به درد امروز نمیخورد؟
«در همه دانش ی، اندرزی از این پرارجتر نتوان یافت که فرمانروایان باید، نه به حکم قانون، بلکه به اعتبار سنتِ میانهروی، از گردآوردن مال و سود بپرهیزند. این اندرز بهویژه برای الیگارشیها بسیار سودمند است. مردم از اینکه در حکومت سهمی ندارند کمتر نستوه میشوند. زیرا برکناری از زحمت مناصب دولتی و فراغت برای پرداختن به کارهای شخصی خود مایهی خوشنودی ایشان است. ولی آنچه به راستی خشمشان را برمیانگیزد این است که بیندیشند که فرمانروایان از خزانه عمومی میند. زیرا در این حالت دو علت برای نیی خواهند داشت: یکی برکناری از منصب و دومی بینصیبی از مال.»
درباره این سایت