دیگر داشتیم ناامید میشدیم. ولی انتظار به بار نشست و عاقبت «سرگذشت هکلبری فین» تجدید چاپ شد. اگر بنا باشد فقط یک اثر از «مارک تواین» بخوانیم، همین رمان است، آن هم با ترجمه مثالی نجف دریابندری.
حالا چرا به خیر گذشت؟ زیرا این تأخیر بیستساله داشت حسابی همه ما را نگران میکرد. با ترس و لرز منتظر بودیم نشر کارنامه آن را منتشر کند، با قیمتی نزدیک به یک میلیون تومان. هیچ بعید ندانید. این کارنامه، برعکس گذشته، دیگر کارنامه خوبی ندارد. میپرسید چطور؟ خیلی ساده است.
برای کتاب جلدی به ضخامت استخوان ساق پا میگذاشت. بهجای کاغذ معمولی از مقوای جعبه شیرینی استفاده میکرد و با چنان قلم درشتی چاپ میکرد که در هر سطر دو سه کلمه بیشتر به چشم ناید، گویی قرار است نابینایان آن را بخوانند. بدین ترتیب، تعداد صفحات را به هشت هزار میرساند و آنگاه آن چند بلوک سیمانی را به قیمت نجومی در پاچه خلقالله میفروفت و میفروخت.
خوشبختانه انتشارات خوارزمی – که حالا دیگر از هر نظر در میان انتشاراتیها حکم دایناسور را دارد – هر چند سال یکبار بیدار میشود، تکانی به خودش میدهد و دو سه کتاب قدیمی را بدون ذرهای تغییر به بازار میدهد. آن هم با چه قیمتی! همین کتاب 400 صفحهای فقط پنجاه چوق! به عبارت دیگر، مفت. مستحضرید که! البته میتوانید اینجا و آنجا لابهلای سایتها بچرخید و حداقل با 10 درصد تخفیف هم بخرید. ولی توصیه میکنم خیلی لفتش ندهید؛ چون بهزودی تمام نسخهها غارت خواهد شد؛ زیرا این شاهکار چند لایه علاوه بر اهمیت ادبی و تاریخی و اجتماعی، بسیار خوب و شیرین و خواندنی است. به عنوان نمونه، به این چند سطر دقت کنید:
«بعد از شام هم کتابش را میآورد و نقل موسی و گاوچرانها را به من درس میداد و من هی به مغز خودم فشار میآوردم که این موسی کیست. اما بالاخره معلوم شد موسی خیلی وقت پیش مرده. من هم تو دلم گفتم پس ولش کن مهم نیست، چونکه من به مردهها هیچ اهمیتی نمیدهم.
چیزی نگذشت که هوس کردم چپق بکشم. به بیوهه گفتم اجازه هست، گفت نه. گفت این کار زشت است و کثیف است، باید از این کار دست برداری. بعضی از آدمها اینجوریند؛ با چیزی که اصلا نمیدانند چیست، بیخودی بد میشوند. آن بیوهه خودش داشت سر مرا با نقل موسی میبرد، که نه قوم و خویشش بود و نه چیزی، هیچ فایدهای هم به حال کسی نداشت، چون که گفتم مرده بود، اما به چپق کشیدن که فایده هم دارد ایراد میگرفت. تازه خودش هم انفیه میکشید. البته آن هیچ عیبی نداشت، چون خودش میکشید.»
درباره این سایت